آنها فراموش کردند که در کلیسا هستند. گفتند “اوه!” هر دو با هم، و کت شروع به گریه کرد. اما مادربزرگ گفت “ش!ش!” و به هر کدام یک نعناع داد. و این باعث شد احساس خیلی بهتری داشته باشند.
خیلی زود مدیر مدرسه با یک کیف گرفتن فال انبیا میخوام کوچک در انتهای یک چوب بلند آمد. او آن را به هر فرد منتقل کرد. کیت و کت هر کدام یک پنی گذاشتند، اگرچه کیت برای بیرون آوردن پولش از جیبش به سختی گذشت. اما مادربزرگ آنقدر از برخورد دوقلوها ناراحت بود که فراموش کرد و به جای آن یک نعناع فلفلی گذاشت.
وقتی کلیسا تمام شد و دوباره در خیابان بودند، مادربزرگ گفت:
“حالا تو با من به خانه می آیی تا تمام شب را بمانی.”
“واقعا و واقعا؟” گفت دوقلوها. “و ممکن گرفتن فال انبیا ماهانه فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است صبح با پدربزرگ برای حمل شیر برویم؟”
پدربزرگ گفت: “بله، و کیت ممکن فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است سگ ها را رانندگی کند.”
کیت بالا و پایین پرید، خیلی خوشحال بود، حتی گرفتن فال انبیا محمد اگر یکشنبه بود.
من هم می توانم؟ کت پرسید.
پدربزرگ گفت: تو دختری. “شما می توانید سوار واگن شوید.”
کت گفت: “اوه، کاش فردا بیاید.”
سپس کیت و کت با پدر ودر خداحافظی کردند و با مادربزرگ و پدربزرگ به خانه رفتند.
آنها در خیابان کوچکی در شهر زندگی می کردند، جایی که خانه ها در یک ردیف نزدیک به هم قرار داشتند. خانه ها از آجر ساخته شده بودند و در پنجره ها کرکره های چوبی داشتند و آنقدر تمیز بودند گرفتن فال انبیا کامل که در آفتاب می درخشیدند.
این تصویری از خانه مادربزرگ و مادربزرگ و کیت و کت در حال ورود فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است. در درست به آشپزخانه باز شد.
مادربزرگ به محض رسیدن به خانه شال و گرفتن فال انبیا نوح کتاب مزامیر و شیشه عطر خود را کنار گذاشت. سپس یک پیش بند بزرگ پوشید و میز گرد را بیرون کشید.
او کتری را جوشاند و قهوه درست کرد. و وقتی کار تمام شد، قوری قهوه را روی یک اجاق چینی کوچک روی میز گذاشت تا داغ بماند. او نان و پنیر و گوشت گاو دودی و از همه بهتر، یک بشقاب کیک کوچک بیرون آورد.
سپس هر چهار نفر به صرف غذا نشستند. من به شما نمی گویم کیت و کت چند کیک خوردند، اما تعداد آنها بسیار خوب بود.